من و آبروی چفیه تو

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

به جرم این که بودم خواهر تو

04 آذر 1394 توسط یا لیتنا کنا معک

سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو

حسینم واحسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان، چه در ویرانة شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم

برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم

 نظر دهید »

باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست

04 آذر 1394 توسط یا لیتنا کنا معک


اربعین آمد و اشگم ز بصر می آید

گوییا زینب محزون ز سفر می آید


باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست

کز اسیران ره شام خبر می آید

 نظر دهید »

حالیا عشوه ناز تو ز بنیادم برد

29 اردیبهشت 1393 توسط یا لیتنا کنا معک


کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند

ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند

قاصد منزل سلمی که سلامت بادش

چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند

امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند

گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند

یا رب اندر دل آن خسرو شیرین انداز

که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند

شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد

قدر یک ساعته عمری که در او داد کند

حالیا عشوه ناز تو ز بنیادم برد

تا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند

گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست

فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند

ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز

خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند


“غزلیات حافظ”

 2 نظر

یا رب پناه می برم از کرب و البلا

25 آبان 1392 توسط یا لیتنا کنا معک

 

یا رب پناه می برم از کرب و البلا


اینجا که ذوالجناح زمین گیر می شود
در خون غروب واقعه تصویر می شود
یا رب پناه می برم از کرب و البلا
خواب علی هر آینه تعبیر می شود
روزی برای گفتن منزل مبارکی
این دشت پر ز نیزه و شمشیر می شود
اینجا گلوی تشنه تیر سه شعبه هم
از جام چشم ساقی من سیراب می شود
‏اینجا که حکم قحطی یک قطره شبنم است
همبازی گلوی گلم تیر می شود
‏باران سنگ منتظر ابر کینه است
اینجا حسین فاطمه تکفیر می شود
اینجا سر حقیقت الله و اکبری
بر روی نی به گفتن تکبیر می شود
‏در این دیار غمزده کمتر ز نصف روز
از فرط غصه خواهر تو پیر می شود
‏جز زیر سم اسب شکستن در این زمین
از نفس مطمئنه چه تفسیر می شود
هرکس که زهره اش ز علمدار رفته است
اینجا سر سه ساله من شیر می شود
زینب كه شرم می کند از رویش آفتاب
اینجا اسیر حلقله زنجیر می شود



 1 نظر

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

09 مهر 1392 توسط یا لیتنا کنا معک

nt> Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA yles DefLockedState="false” DefUnhideWhenUsed="true” DefSemiHidden="true” DefQFormat="false” DefPriority="99″ LatentStyleCount="267″> UnhideWhenUsed="false” QFormat="true” Name="heading 1″ />

tl; unicode-bidi: embed;"> 

 

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند

تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند

پوشانده‌اند “صبح” تو را “ابرهای تار

تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند

ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی

شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند

یک نقطه بیش فرق “رحیم” و “رجیم” نیست

از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند

فاضل نظری

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

من و آبروی چفیه تو

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • یاد یاران
  • امام زمان
  • درنگ
  • شعر
  • صراط
  • شهید محمود کاوه
  • ماه خون
  • معما های قرآنی
  • فاطمیه
  • کربلای حسین
  • اعلام التٌقی
  • اخلاق
  • پاورپوینت
  • دشمن شناسی از منظر قرآن کریم

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس