يادم نرود صحنه ي بسمل شدنت را
صل الله عليك يا سيدناالعطشان
گيرم كه نفس ميكشي و جان به تنت هست
گيرم كه هنوز ، يوسفم پيرهنت هست
گيرم كه بگيرم بغلم پاره تنت را
گيرم كه مداوا كنم اصلاً بدنت را
با نيزه ي رفته به دهانت چه كنم من؟
با لخته ي خون روي لبانت چه كنم من؟
يادم نرود صحنه ي بسمل شدنت را
هنگام بريدن به زمين پا زدنت را
ديدم كه سنان نيزه به پهلوت فرو كرد
از پشت كسي پنجه به گيسوت فرو كرد
سنگي به سرت خورد و دگر هيچ نديدي
خواهر به فدايت چقدر درد كشيدي
من آمدم از تلّ كه ببوسم بدنت را
از گرگ بگيرم كفن و پيرهنت را
وقتي كه رسيدم سرت از پشت جدا بود
اين عاقبت خواهريِ من به شما بود
(هاني امير فرجي)
عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف حسین
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس...
بى تو منظومه امكان، نگران، چشم به راه
در سراپرده چشمان خود آن چشم به راه!
نازنينا! نفَسى اسبِ تجلّى زين كن
كه زمين، گوش به زنگ ست و زمان، چشم به راه
آفتابا! دمى از ابر برون آ، كه بُوَد
بى تو منظومه امكان، نگران، چشم به راه
عاشورا آبروی تاریخ
السلام علیک یا ثارالله
هرکس که تشنه ی عشق توست و کربلا بی تابش می کند،
باید هستی خویش را در آینه ی کربلای تو به نمایش بنشیند
و از خویش بپرسد: تا کنون چند بار برلب فراط زندگی ،به خاطر دیگران،از خویش دل بریده و به سقای دشت نینوا اقتدا کرده است؟
کربلای تو قصه ی قرن ها و قلب هاست.کوچکترین زمینی که در کمترین زمان، بزرگترین حادثه ی روزگار را در دامن خویش پرورانده است.
آنان که عاشقی را رعایت می کنند،مسافران کربلا در میعادگاه عاشورایند.
عاشورا آبروی تاریخ است و حیثیت عشق.
امام عاشقان در ظهر همین روز تمامی هستی خویش را به پای میثاقش نهاد
و در منای عشق،از گلوی بریده اش،عاشقی را ندا داد و تمامیت حق را ایستاد.
اینک ما که حسین را عاشقیم،به مرور همواره کربلا نیازمندیم…
اگر تو نبودی...
نمی دانم اگر تونبودی،کربلا حاشیه کدامین فرات بود و عاشورا کدامین روز مبهم تاریخ؟
تعریف انسان ،این تاج دار آفرینش را در کدامین قاموس می شد جستجو کرد؟
اگر تو نبودی حقیقت ،ماندگاری نداشت و اندیشه ای به نهایت قساوت کفر راه نمی یافت و ظلم این گونه مایه شوم تاریخ نمی شد.
تو آمدی و نهایت عشق را در ظهر عاشورا،با پاره پاره تن برهنه ات،چنان به تصویر کشاندی که فرشتگان از شرم مقاومت پرده نشین آسمان گردیدند.
تو رضا و تسلیم و وفا را به چنان اوج و نهایتی رساندی که خونت، خون خدا شد و خدا بر تو سلام داد.
از روي شوق
از روي شوق
اگر مردم مي دانستند كه در زيارت قبر حضرت حسين بن علي (ع ) چه فضل و ثوابي است حتما از شوق و ذوق قالب تهي مي كردند و بخاطر حسرت ها نفس هايشان به شماره افتاده و قطع خواهد شد. راوي مي گويد: عرض كردم : در زيارت آن حضرت چه اجر و ثوابي مي باشد.
حضرت فرمودند: كسي كه از روي شوق و ذوق به زيارت آن حضرت رود خداود متعال هزار حجّ و هزار عمره قبول شده برايش مي نويسد و اجر و ثواب هزار شهيد از شهداء بدر و اجر هزار روزه دار و ثواب هزار صدقه قبول شده و ثواب آزاد نمودن هزار بنده كه در راه خدا آزاد شده باشند برايش منظور مي شود و پيوسته در طول ايام سال از هر آفتي كه كمترين آن شيطان باشد محفوظ مانده و خداوند متعال فرشته كريمي را بر او موكّل كرده كه وي را از جلو و پشت سر و راست و چپ و بالا و زير قدم نگهدارش باشد و اگر در اثناء سال فوت كرد فرشتگان رحمت الهي بسويش حاضر شده و او را غسل داده و كفن نموده و برايش استغفار و طلب آمرزش كرده و تا قبرش مشايعتش نموده و به مقدار طول شعاع چشم در قبرش وسعت و گشايش ايجاد كرده و از فشار قبر در امانش قرار داده و از خوف و ترس دو فرشته منكر و نكير بر حذرش مي دارند و برايش دربي به بهشت مي گشايند و كتابش را به دست راستش مي دهند و در روز قيامت نوري به وي اعطاء مي شود كه بين مغرب و مشرق از پرتو آن روشن مي گردد و منادي نداء مي كند:
اين كسي است كه از روي شوق و ذوق حضرت امام حسين (ع ) را زيارت كرده و پس از اين نداء احدي در قيامت باقي نمي ماند مگر آنكه تمنّا و آرزو مي كند كه كاش از زوّار حضرت اباعبداللّه الحسين (ع ) می بود. (1)
پی نوشت:
1- ترجمه كامل الزيارات ص 467.
خبر دهيد به زينب كه چشم تان روشن
خبر دهيد به زينب كه چشم تان روشن
از اين كوير چرا عطر سيب مي آيد؟
نسيم رايحه اي دل فريب مي آيد؟
صداي نيزه و شمشير اگر اجازه دهد
صداي ناله ي مردي غريب مي آيد
گمان كنم كه مسيح است داخل گودال
صداي ميخ زدن بر صليب مي آيد
درست پشت سر رد خون يك دشنه
زني خميده به اين سوي شيب مي آيد
خبر دهيد به زينب كه چشم تان روشن
جناب حضرت شيب الخضيب مي آيد
با نيزه ي رفته به دهانت چه كنم من؟
گيرم كه نفس ميكشي و جان به تنت هست
گيرم كه هنوز، يوسفم پيرهنت هست
گيرم كه بگيرم بغلم پاره تنت را
گيرم كه مداوا كنم اصلاً بدنت را
با نيزه ي رفته به دهانت چه كنم من؟
با لخته ي خون روي لبانت چه كنم من؟
يادم نرود صحنه ي بسمل شدنت را
هنگام بريدن به زمين پا زدنت را
ديدم كه سنان نيزه به پهلوت فرو كرد
از پشت كسي پنجه به گيسوت فرو كرد
سنگي به سرت خورد و دگر هيچ نديدي
خواهر به فدايت چقدر درد كشيدي
من آمدم از تلّ كه ببوسم بدنت را
از گرگ بگيرم كفن و پيرهنت را
وقتي كه رسيدم سرت از پشت جدا بود
اين عاقبت خواهريِ من به شما بود
«هانی امیر فرجی»